| تاریخ انتشار: ۱۱:۳۷ ۱۴۰۴/۸/۲۱ | کد خبر: 178319 | منبع: |
پرینت
|
|
گویا اندوه، همسفر همیشگی ما شده است؛ همانگونه که بار آوارگی بر شانههایمان سنگینی میکند. اما اینبار، تلختر از گذشته، امید اندک پناهندگان را بر باد داد. دروازههای مکتبهای فارسیزبان و کورسهای آموزشی در کویته، بهروی فرزندان مهاجر بسته شد. وقتی پیام مدیر مکتب در گروه واتساپ بالا آمد و از تعطیلی خبر داد، وجودم از ترس و هراس تازهای لبریز شد. پیام، هرچند با واژههای امیدواری برای بازگشایی زودتر نوشته شده بود، اما چون تیغی بر جان آرزوهایمان فرود آمد.
من و خانوادهام، که از ایران دیپورت شده بودیم و در کابل نیز پناهگاه امنی نیافتیم، نزدیک به یک ماه و نیم است که به کویته پناه آوردهایم. تمام امید من و همسرم به مکتب رفتن فرزندانمان گره خورده بود. اما حالا، روزها است که در خانه خود زندانی هستیم و جایی برای رفتن نداریم. هیچکس نمیداند این درهای بسته نهادهای آموزشی، بهویژه بهروی دختران، چی زمانی دوباره گشوده خواهد شد. این رویداد، ضربهای سنگین بر پیکره فرسوده روحیه ما مهاجران است و نگرانی رانده شدن خانهبهخانه را در دلمان زنده کرده است.
هوای کویته این روزها آرام، اما سنگین از غم است. تا همین چند روز پیش، سرکها با حضور دختران خندان و یونیفورمپوش که به سوی مکتب یا خانههایشان میرفتند، رنگ امید میگرفت. این منظره، دستکم این آرامش را به دل ما میداد که فرزندانمان از نعمت آموزش محروم نیستند. اما خبر تعطیلی مکتبها و سپس کورسها، چون آب سردی بر آتش آرزوهایمان ریخت.
پناهندگی در دیار غربت، بهویژه در کشورهای همسایه، خاطرات تلخ گذشته را برای هر مهاجری زنده میکند. گویا تقدیر این است که ما افغانها در هیچ کشور همسایه آرامش نسبی نداشته باشیم. شاید بسیاری از خانوادهها تنها به یک امید از وطن مهاجرت کردهاند و روزهای سخت را سپری میکنند: آموزش فرزندانشان، بهویژه دختران. اما حالا همان آرزوی اندک نیز در کویته از ما گرفته شده است. این قصه برای من تکراری است؛ در ایران نیز اگر کسی مدرکی برای اقامت نداشت، دختران و پسرانش از حق آموزش محروم میماندند. اما هیچکس نیست که از مهاجران و پناهندگانی که از روی اجبار کشورشان را ترک کردهاند، حمایت کند.
بهنظر میرسد تلاشهای نهادهای حامی حقوق بشر و سازمان ملل نیز ثمربخش نبوده است. یا شاید اصلاً برای مهاجرانی چون ما تلاشی در کار نیست؛ زیرا تمام خدمات این نهادها برای پناهندهگان افغان یا محدود شده است یا بهکلی نادیده گرفته میشود. اکنون، پناهندهای مثل من نه در وطن خود امنیت دارد و نه در پناه بردن موقت به کشورهای همسایه.
برخی مدعیاند که افغانستان امن است و همه باید بازگردند. من نیز باور دارم که امنیت برقرار است، اما نه برای کسانی که خطر جدی هر لحظه زندگیشان را تهدید میکند. هیچکس از نیت طالبان خبر ندارد؛ آنان یک چیز میگویند و به چیز دیگری عمل میکنند. این را زمانی فهمیدم که گمان بردم دیگر با خبرنگاران در افغانستان کاری ندارند، بهویژه با افرادی چون من که چند سال از کار خبرنگاری فاصله گرفتهاند. اما وقتی از ایران دیپورت شدم و با خانوادهام به کابل برگشتم، فهمیدم طالبان دروغ میگویند. آنان بیرحمانه دختران را بازداشت میکردند و خبرنگاران حق فعالیت آزادانه نداشتند. گویا عقدهای عمیق از خبرنگاران دارند. این روزها کلیپ کوتاهی از یک عضو برجسته طالبان در رسانهها دستبهدست میشود که درباره کشتن خبرنگاران سخن میگوید.
خاطره بازگشت اجباری از ایران و روزهای وحشت در کابل هنوز برایم زنده است. وقتی دیپورت شدیم، مقصد نهایی ما کابل بود. از انتظار برای انتقال به کشور دوم خسته شده بودیم و با خود اندیشیدیم شاید در وطن بتوانیم در آرامش زندگی کنیم؛ شاید طالبان کاری به کار ما نداشته باشند. اما واقعیت کاملاً برعکس بود. طالبان اکنون بر همهچیز چنگ انداختهاند و از مردم علیه یکدیگر برای گزارش دادن استفاده میکنند که چه کسی کجاست و چی میکند و پیشتر چی کاره بوده است. وقتی طالبان در دشت برچی با خشونت به بازداشت دختران پرداختند، خود دیدم که چگونه مامورانشان در سرکها به شکار دختران میپرداختند.
من برای تامین امنیت خود و خانوادهام، مسیرهای پناهندگی را در دو کشور همسایه طی کردم؛ مسیرهایی که گویا بنبستی بیش نبودند. حالا در وضعیتی کاملاً سردرگم بهسر میبرم و نمیدانم مسیر ما به کجا باز خواهد شد و آینده من و خانوادهام چی میشود.
فرهادی
هشت صبح