| سیاستهای قوممحورانه، افغانستان را به جامعهای چندپاره، بیاعتماد و بیثبات تبدیل کرد. تحمیل واژهی «افغان» بر همه، دستکاری در ساختار قومی و حذف تدریجی زبان و نمادهای فرهنگی دیگر اقوام، بخشی از سیاستهای هویتی استبدادی بود | ||||
| تاریخ انتشار: ۲۳:۴۷ ۱۴۰۴/۷/۲۵ | کد خبر: 178183 | منبع: |
پرینت
|
|
چرا اکثریت مردم افغانستان در برابر مجازات طالبان از سوی پاکستان، از آنها حمایت نمیکنند؟
هیچ انسان خردمند و وطندوستی، از تجاوز بیگانه بر خاک و استقلال کشور خود حمایت نمیکند. این اصل در مورد مردم افغانستان بیش از هر ملت دیگری صدق میکند؛ مردمی که در طول دو قرن گذشته، بارها در برابر قدرتهای جهانی و منطقهای ایستاده و برای پاسداری از آزادی و تمامیت ارضی خود قربانی دادهاند. با این حال، پرسش این است که چرا در برابر اقدام پاکستان علیه طالبان، واکنش عمومی مردم افغانستان سرد و گاه حتی بیتفاوت است؟ پاسخ این پرسش را نمیتوان در احساسات یا شعارهای ساده جستجو کرد، بلکه باید آن را در بستر تاریخ، ساختار قدرت، و واقعیتهای تلخ اجتماعی و سیاسی کشور بررسی نمود.
ریشههای تاریخی و نقش پاکستان در بحران کنونی؛
افغانستان در نیمقرن اخیر، بیش از هر زمان دیگر، میدان رقابت قدرتهای خارجی و قربانی سیاستهای توسعهطلبانهی همسایگانش بوده است. پاکستان، از زمان تأسیس خود در ۱۹۴۷، همواره افغانستان را عمق استراتژیک خود دانسته و تلاش کرده با استفاده از پیوندهای قومی و مذهبی، بر سیاست داخلی و ترکیب جمعیتی آن تأثیر بگذارد. اسلامآباد با پرورش گروههای افراطی، از جمله طالبان، نه تنها ثبات سیاسی افغانستان را از میان برد، بلکه زمینه را برای نفوذ تدریجی خود از شرق تا شمال کشور فراهم ساخت. در این میان، برخی از حلقات قومی و مذهبی در داخل افغانستان، آگاهانه یا ناآگاهانه، در خدمت اهداف این سیاست قرار گرفتند و به ابزار اجرای نقشههای بیگانه بدل شدند.
پشتوانههای فرامنطقهای و اهداف پنهان قدرتهای بزرگ؛
پروژه طالبان و سیاستهای قومیِ همسو با آن، تنها محصول خواست پاکستان نبود؛ بلکه از پشتیبانی سیاسی و مالی قدرتهای فرامنطقهای نیز برخوردار بود. ایالات متحده و بریتانیا، در چارچوب بازیهای ژیوپولیتیک خود با شوروی و سپس با روسیه و چین، از اسلامگرایی سیاسی به عنوان ابزاری برای مهار قدرتهای رقیب استفاده کردند. در همین راستا، سرمایهگذاری گستردهای از سوی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بهویژه عربستان سعودی، برای ترویج تفکر سلفی و تقویت جریانهای مذهبی افراطی در افغانستان انجام شد. در نتیجه، ترکیبی از سیاستهای قومی و ایدیولوژیک شکل گرفت که هدف نهایی آن حفظ برتری یک قوم و یک قرائت خاص از دین در ساختار قدرت بود.
تبلیغات قومی و تحریف آگاهی جمعی؛
در کنار سیاستهای نظامی و مالی، جنگ روانی و تبلیغاتی نیز نقش تعیینکنندهای در تثبیت این وضعیت داشت. جریانهای قومی با استفاده از رسانه، شعر، ترانه و روایتهای تاریخی تحریفشده، ذهنیت «افغانستان فقط برای پشتونها» را در بخشی از جامعه نهادینه کردند. اصطلاحاتی چون «سقاوی دوم» و شعارهایی مانند «وایم ربانی ته، زه تاجکستان ته» در دوران نخست طالبان، ابزارهایی برای تحقیر و طرد اقوام غیرپشتون بود. این تبلیغات، نه تنها وحدت ملی را از درون تهی کرد، بلکه در ضمیر جمعی پشتونها نیز احساس برتری کاذب و در سایر اقوام احساس بیاعتمادی و بیگانگی نسبت به ساختار قدرت بهوجود آورد.
دولتهای پس از ۲۰۰۱ و استمرار سیاست انحصار قومی؛
با سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ و ورود نیروهای بینالمللی، امید میرفت که افغانستان به سوی نظامی دموکراتیک، عادلانه و چندقومیتی حرکت کند. اما در عمل، نخبگان پشتون با پشتیبانی قدرتهای خارجی، بار دیگر توانستند کنترل ساختار دولت را در دست گیرند. دوره حامد کرزی، هرچند با شعار وحدت ملی آغاز شد، در واقع ادامهی همان سیاست حذف تدریجی اقوام غیرپشتون بود. پس از او، اشرف غنی این سیاست را با شدت بیشتری دنبال کرد؛ چنانکه در انتخاباتهای پرتقلب، جابهجاییهای اداری، و دستکاریهای هویتی، تلاش کرد تا قدرت را بهطور کامل در اختیار یک حلقه قومی خاص متمرکز سازد. نتیجهی این سیاستها، فروپاشی اعتماد عمومی، تضعیف دولت مرکزی و گسترش احساس بیگانگی در میان اکثریت مردم بود.
نقش نهادهای بینالمللی و مهندسی جمعیتی؛
در این میان، برخی از نهادهای بینالمللی، بهویژه یوناما، نیز متهماند که بهجای بیطرفی، در تغییر تدریجی ساختار جمعیتی کشور نقش داشتهاند. نمونهی بارز آن، پذیرش هزاران مهاجر پشتون پاکستانی بهعنوان «بیجاشدگان داخلی افغانستان» پس از عملیات نظامی پاکستان در وزیرستان جنوبی بود. این اقدام، زمینهساز انتقال آرام جمعیت از آنسوی دیورند به داخل افغانستان و تغییر تدریجی بافت قومی در مناطق شرقی و جنوبی کشور شد. در واقع، این روند آزمونی بود برای پیادهسازی تدریجی طرح جابجایی قومی در سراسر افغانستان.
پروژه قوشتپه و ابعاد ژیوپولیتیک آن؛
یکی از نمونههای تازه و پرچالش این روند، پروژه بزرگ قوشتپه است. این طرح که بهظاهر با هدف توسعه زراعت در شمال کشور آغاز شده، در واقع بخشی از برنامه تغییر ترکیب جمعیتی و جغرافیایی افغانستان است. با انحراف مسیر آب آمو دریا و اسکان پشتونهای دو سوی دیورند در شمال، طالبان در پی آناند تا مرزهای سنتی اقوام را درهم بشکنند و ساختار جمعیتی کشور را به سود قوم خود تغییر دهند. افزون بر آن، این پروژه میتواند در آینده تنشهای ژیوپولیتیک تازهای را با کشورهای آسیای میانه، بهویژه ازبکستان و ترکمنستان، بهدنبال داشته باشد.
همسویی نخبگان پشتون در داخل و خارج کشور؛
یکی از ابعاد نگرانکننده بحران کنونی، همسویی بخشی از نخبگان پشتونتبار، چه در داخل کشور و چه در جوامع مهاجر در غرب است. این افراد، گاه از موضع قومگرایی، پشتونهای پاکستان را از نظر هویتی به خود نزدیکتر میدانند تا هموطنان غیرپشتونشان در داخل افغانستان. حتی برخی از روشنفکران پشتونمقیم غرب، با وجود زیستن در جوامع دموکراتیک، از طالبان بهعنوان «مدل بومی حکومتداری» یاد میکنند. این همصدایی، در عمل، نهتنها اقوام دیگر را از روند سیاسی حذف کرده، بلکه خودِ جامعه پشتون را نیز در گرداب فقر فکری، افراطگرایی و عقبماندگی فرهنگی فرو برده است.
پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و هویتی؛
سیاستهای قوممحورانهی چند دههی اخیر، افغانستان را به جامعهای چندپاره، بیاعتماد و بیثبات تبدیل کرده است. تحمیل واژهی «افغان» بر همه اقوام، دستکاری در ساختار قومی (مانند تقسیم تاجیکان به دهها شاخه جداگانه در برابر معرفی پشتونها بهعنوان یک قوم متحد)، و حذف تدریجی زبان و نمادهای فرهنگی دیگر اقوام، بخشی از سیاستهای هویتی استبدادی بوده که ریشههای همزیستی تاریخی مردم افغانستان را سست کرده است. نتیجهی این سیاستها چیزی جز گسترش فقر، مهاجرت گسترده، و فروریختن نظام ارزشی جامعه نبوده است.
چشمانداز ژیوپولیتیک و خطر فروپاشی؛
با گسترش نفوذ پاکستان از پل اتک تا آمو دریا، افغانستان امروز در حساسترین مرحله تاریخی خود قرار گرفته است. ادامه این روند فاشیستی و قوممحور، نهتنها وحدت ملی را تهدید میکند، بلکه ممکن است در آینده نزدیک به تجزیه یا حتی حذف کامل جغرافیای کنونی افغانستان بینجامد. اگر سیاستهای کنونی مهار نشود، کشور به صحنه درگیری نیابتی قدرتهای بزرگ و منطقهای تبدیل خواهد شد؛ وضعیتی که نه تنها آینده اقوام را، بلکه موجودیت خود ملت را نیز در خطر قرار میدهد.
خلاصه:
حمایت بخشی مردم از طالبان، نه از سر باور قلبی یا اعتقاد مذهبی، بلکه نتیجهی ترکیبی از ترس، فقر، فشار اجتماعی، منافع مادی و القاات قومی است. ریشه بحران کنونی را باید در سیاستهای ناعادلانه قومی، دخالت خارجی و ضعف تاریخی دولت ملی جستجو کرد. تا زمانی که در افغانستان نظام سیاسی بر پایه عدالت، مشارکت برابر و هویت مشترک ملی بنا نشود، چرخهی خشونت، تبعیض و عقبماندگی ادامه خواهد یافت. رهایی از این بنبست تنها با بازسازی اعتماد ملی، پایان دادن به انحصار قومی، و استقرار عدالت اجتماعی واقعی ممکن است؛ در غیر آن، افغانستان همچنان در مدار تکرار تاریخ دردناک خود گرفتار خواهد ماند.
محمد عارف ایوبی
>>> بیشترین ضربه را مردم از طالبان خورده و هر روز
هم ضربه میخوره نه از پاکستان
جاغوری
>>> اقای محمدعارف ایوبی ابراز سپاس و امتنان از تحلیل واقعبنانه و درست تان بادرنظر داشت شرایط گذشته حالیه که در جریان است کاملاً مورد تایید است قلمت همیشه پر رنگ و رسا باد.
>>> لالام جان هر اندازه طالبان ضعیف شود به نفع مردم افغانستان است . کمتر بالای مردم ستم میتوانند. طالب خوداش به پاکستان انگل می کند . جور آن را مردم نباید بدهند .
>>> احمدی
مردم افغانستان بهخصوص اقوام غیر پشتون در اینکه تالب یک گروه افراطی قومی است در آن همه نظر متحد دارند . گذشته تالب به مردم هویداست در دوران جمهوریت انتحار و انفجار که انجام میشد در آن مردم ملکی بیگناه کشته می شدند ، تالبان در آن دست داشتند خاطره های تلخ فراموش ناشدنی زیادی از تالب برای قصه کردن دارند . پشتون فقط از نبود نان و کار از تالب کلایه دارند اما اقوام غیر پشتون از نبود آزادی و حقوق انسانی شان سخت از تالب ناراض هستند و قتیکه در سمت های حکومتی خضور خود را نمی بینند زنان و دختران شان از حق تحصیل و کار فعالیت های اجتماعی منع میشنوند آن زادی بیان و گشت گذار برای شان محدود میشود در ارگان های دولتی با ایشان برخورد درست نمی کنند اگثریت جوان هم زبان خود را در زندان ها می بینند همه این موارد که یاد کردیم باعث نارضایتی اقوام غیر پشتون (افغان ) میشود
امروز در افغانستان داستان پشتون و تاجک با هم یکی نیستند در غم و اندوه ، خوشی و شادی با هم ، یک صدا نیستند وقتیکه یک پشتون ها ، با مردن شاعر که کار هویت پاکستانی دارد در خیابان ها می ریزند چندین روز سوگوار هستند اما در در گذشت یک شاعر تاجک که سال ها کنار هم بوده و هستیم بک پیام تسلیت خشک هم در فضای مجازی نمی بینید ، صد ها موارد دیکر ازین دست وجود دارد نشان میدهد با هم ، هم نوا و هم صدا نیستیم این کشیدگی ها بر می گردد به عملکرد زعمای پشتون که در راس قدرت بوده اند اینکه با شیوه های گوناگون و ابزار ها متفاوت در پی حذف اقوام دیکر بوده اند
>>> همه مردم و ملت غیور افغان از دولت و وطن خود حمایت کرده و خواهد کرد تنها یک تعداد انگشت شمار که آنها افغان نیستند و خود را افغان نمیداند و مانند کولی ها در خاک افغانستان زنده گی میکند آنها حمایت نکرد و نخواهد کرد چون آنها نی وطن دارد و نی اهمیت وطن را میداند ولی آغوش حکومت افغانستان فراخ است هر کس میتواند در افغانستان زنده گی نماید اگر هر قدر نمکحرام هم باشد ولی برای تمایت ارضی و قانون اسلامی مملکت مکلف است احترام نماید
>>> کی گفت مردم کنار طالبان نمی ایستند ؟؟؟ همه مردم چی از حکومت راضی باشند یا نباشند وقتی موضوع پاکستان شد همه مردم درکنار طالبان هستند تنها با شرو فساد نیستند
غ