| افغانستان از معدود کشورهایی است که سیاست در آن تعریف ندارد. در این سرزمین، سیاست پدر و مادر ندارد | ||||
| تاریخ انتشار: ۰۹:۴۶ ۱۴۰۴/۷/۲۴ | کد خبر: 178172 | منبع: |
پرینت
|
|
افغانستان از معدود کشورهایی است که سیاست در آن تعریف ندارد. در این سرزمین، سیاست پدر و مادر ندارد؛ هرکس از راه میرسد، تعریفی از سیاست برای خود میسازد و همان را میزان قضاوت دیگران قرار میدهد. در نتیجه، چیزی که در جهان بهعنوان علم قدرت، عقلانیت تصمیم و مدیریت مسوولیت شناخته میشود، در افغانستان به صحنهٔ آشوب، فریب و خودنمایی بدل شده است.
سیاستمداران افغانستان در سه گروه قابل تشخیصاند. گروه نخست، کسانیاند که بیبرنامه، روزمره و بیفکراند؛ آنان که اجندای سرویسهای استخباراتی منطقه و قدرتهای خارجی را بیهیچ درکی از منافع ملی اجرا میکنند. گروه دوم، چهرههای آکادمیک و محافظهکاری هستند که از ترس از دست دادن امتیاز، رابطه یا موقعیت، آگاهانه از گفتن حقیقت فرار میکنند. و گروه سوم، آنانیاند که در پوستهای از ژستهای روشنفکری و رفتار سیاسی ظاهر میشوند، اما در باطن بازیگران سطحی و خودشیفتهایاند که سیاست را با نمایش اشتباه گرفتهاند.
در جهان امروز، سیاست مسوولیت است؛ حرفهای اخلاقی برای حفظ عدالت و رفاه جمعی. اما در افغانستان، سیاست نه اخلاق دارد، نه مسوولیت، و نه ریشهای در وجدان عمومی. اینجا سیاست یعنی راضی نگهداشتن همسایگان، لبخند سفارتخانهها، جلب رضایت سازمانهای استخباراتی و حفظ حلقات قومی. سیاست یعنی نمایش شهرت، خودبزرگبینی سقراطی و افلاطونی، توهم توانمندی و احساس کاذب اهمیت. سیاست در افغانستان مضمون عام است، اما فهم آن خاص؛ زیرا در پسِ هر حرکت سیاسی، شبکهای از مانورهای استخباراتی و معاملات پنهان وجود دارد که تحلیل را برای هر ذهن سالمی دشوار میسازد.
سیاست در افغانستان دشمن عام میخواهد و دوست خاص؛ معیارهای اخلاقی را تهی میبیند و از استثنا، قاعده میسازد. این سیاست، نسخهٔ وارونهٔ ماکیاولیسم است؛ سیاستی که همه چیز را برعکس میبیند، با سر راه میرود و با پا میاندیشد. نتیجه آن، سیاستی است بیریشه، بیاخلاق و بیهویت که نه راهبرد دارد و نه هدف.
در چنین فضایی، سیاست نه ابزار خدمت، بلکه بستر نفوذ بیگانگان است؛ بستر مداخلات پنهان، معاملات پیدا و نقشآفرینی چهرههایی که در رنگ و لعاب وطنپرستی، پروژههای استخباراتی را در ذهن مردم جا میدهند. سیاست در افغانستان، میدان رقابت سالم نیست؛ میدان حسادت، حذف و تکفیر است. سیاستی که در آن، توهین و تشهیر جای تحلیل و گفتوگو را گرفته است.
بسیاری از سیاستمداران افغانستان از بستر محرومیت برخاستهاند؛ اما به محض دستیابی به قدرت، بر بالش غرور و تکبر سر میگذارند و عقدههای دوران حاشیهنشینی را با انتقامجویی پنهان جبران میکنند. در این کشور، سیاست به نمایش قدرت در برابر مردم تبدیل شده است؛ تفاهم برای منافع شخصی و عدول از اصول فکری دیگر ناپسند نیست، بلکه نشانهٔ زیرکی سیاسی دانسته میشود.
سیاست افغانستان سیاست جزیرهای است؛ سیاستی که در آن، هر سیاستمدار در جزیرهٔ کوچک قدرت خود زندگی میکند. آنان بقای خویش را در همین جزیرهها میبینند و از همینرو، قانون، عدالت و اخلاق برایشان مفاهیمی انتزاعی است. سیاستمدار افغان از لاک قومی بیرون میآید، در معامله پخته میشود و در حباب مصلحتگرایی با قدرتهای خارجی زیست میکند.
در افغانستان، سیاست یعنی معامله، فقدان اصول، کوچکشمردن اخلاق و تبدیل رفاقت به ابزار مصلحت. سیاست یعنی ساختن فرعونهای کوچک و ایجاد دیوارهای فاصله میان سیاستمداران و مردم؛ دیوارهایی که از ترس فروپاشی جایگاهشان ساخته میشود.
سیاستمداران افغانستان برای حفظ جایگاه خود، علاقهمند ایجاد سازمان و ساختارند، اما فقط به شرطی که خودشان در رأس آن باشند. هیچ نهادی در این کشور مستقل از فرد نیست؛ زیرا در اینجا، سازمان، سیستم و ساختار در وجود افراد خلاصه میشود. وقتی فرد سقوط کند، سازمان نیز فرو میپاشد. این بزرگترین نقص سیاست افغانستان است: همه چیز شخصمحور است و هیچ چیز نهادینه نیست.
سیاست افغانستان فاقد تفکر سیستمی است؛ فاقد اخلاق جمعی، فاقد اصالت اندیشه. این سیاست از منطق عقلانی تهی و از منطق مصلحتهای زودگذر لبریز است. هر که امروز به قدرت میرسد، فردا دشمن دیروز خود را فراموش میکند و در کنار او مینشیند. همین بیاصولی است که سیاست را به بازی روزانه و بیمعنا تبدیل کرده است.
در نهایت، سیاست در افغانستان نه علم است و نه هنر؛ بلکه آینهای است که اخلاق را معکوس نشان میدهد. اینجا سیاست یعنی بقا، نه خدمت؛ یعنی تظاهر به خرد، نه خرد واقعی؛ یعنی قدرت برای قدرت، نه قدرت برای مردم. تا زمانی که سیاست در این سرزمین از چنگال معاملهگران قومی و مزدوران بیرونی رها نشود، افغانستان رنگ ثبات و عدالت را نخواهد دید.
و تا وقتی مردم، سیاست را از چهرههای فردی جدا نکنند و آن را به سیستم، نهاد و اخلاق جمعی پیوند نزنند، کشور همچنان در دایرهٔ باطل قدرت شخصی و وابستگی بیرونی گرفتار خواهد ماند. این سیاست، نمایش است؛ نمایشی بدون معنا، بدون اندیشه و بدون آینده.
عبدالناصر نورزاد
>>> حقیقت را بیان کرده اید سیاست باید حقیقت ګویی وبه اساس منافع ملی وعدالت اجتماعی درنظر ګرفته شود.
عمربلوچ
>>> سیاست یک علم است و این علم باید آموخته شود.
>>> سیاست را کسی میداند که آنها اولاد اصیل همان مملکت باشد و به ویرانی مملکت مایوس شود و بر آبادی آرامش مملکت خوشحال باشد چیزی که در بین دزدان و لندغران هیچ دیده نمیشود وطن برای ایشان هیچ معنی ندارد و هر جای که باشند باید بخورد بنوشد لندغری کند جور و چپاول نماید
>>> دقیقا از سیاست ، در جهت خدمت رسانی به مردم در افغانستان استفاده صورت نگرفته تلاش این بوده که سیاست را ابزار رسیدن را جایگاه و پایگاه بکار گیرند که صاحب موقف در دولت و نزد مردم هم از این طریق محترم خوانده شوند و اگثریت کسانیکه وقتیکه حرف از سیاست میشنوند چیزی به ذهن شان خطور میکند این است چگونه صاحب وظیفه دولتی ،پول ، خانه و موتر شوند متاسفانه این فرهنگ زشت نتیجه سالها جنگ بوده که در وطن جریان داشته جنگ های بیرونی و داخلی البته که جنگ های داخلی اثرات شوم برجامه برجا گذاشت یکی آن قوم پرستی یا همان تعصبات قومی است زیاده خواهی و تمامیت خواهی قومی باعث شد تاسیاست در وطن به بی راه کشانده شود هیچ کسی دوران جمهوریت غنی و کرزی را فراموش نمی کنند از تقلبات در انتخابات گرفته که در آن پول های بی شمار از بیت المال در معامله گری بکار گرفته میشد تا تعیینات در سمت همای دولتی و و عده و عیده های فقط و فقط برای حفظ قدرت
سیاست را به گند کشیدند بدون شک آنانیکه در راس قدرت قرار داشتند عوام مردم وا می داشتند به دول آنان برقص اند این بود جامعه به سیاست فریب و نیرنگ و معاملگری خو گرفت .