به خرافات نه بگویید و کمی تعقل کنید
 
تاریخ انتشار:   ۱۸:۵۱    ۱۳۹۹/۱/۹ کد خبر: 162808 منبع: پرینت

چای سیاه و شایعه افگنی در کوچه و پس کوچه های مان در شب گذشته!!!
داستان من و چای سیاه!!

ساعت ۱۱ شب بود که خواهرم زنگ زداز هند تا احوالم را جویا شود انترنت به صورت معمول ضعیف بود منم رفتم صحن حیاط مان تانت بهتر کاردهد و منم بتوانم همراه خواهرم صحبت نمایم و ازحالش جویا شوم همچنان که صحبت های مان ادامه داشت به یکباره دروازه به صدا در آمد و خیلی بلند و بی وقفه و من بلافاصله خداحافظی کردم باخواهرم و گوشی را قطع کردم ...
ساعت را دیدم ۱۱ شب و بیشتر به هراس افتادم و گفتم خدایا این وقت شب چیشده که دروازه را اینقدر محکم می کوبند همچنان نزدیک شدم و از پشت دروازه پرسیدم کیه ؟؟؟
جوابی نشنیدم !!!
دوباره پرسیدم کیه؟؟
گفت همسایه تان !!!
با خود فکر کردم همسایه و این وقت شب حتما مشکلی برایش پیش آمده و گرنه مزاحم نمیشد !!!
بعد پرسیدم کدام همسایه؟؟؟
گفت دروازه را باز کنید برایتان می گوییم
گفتم چند لحظه منتظرباشید بعد دوان دوان رفتم سوی اتاق برادرم گفتم بیدار شو بیدار شو !!!!
گفت چیشده ؟؟
گفتم نمیدانم صدای مردی از پشت دروزه می آید ومیگوید در را باز کن همسایه هستم وکارعاجل دارم !!
بلند شو در را باز کن و ببین کی هست و چه مشکلی برایشان پیش آمده ؟؟
برادرم رفت نزدیک دروازه مجددا پرسید کیه؟؟
دوباره صدا آمد همسایه بعد دروازه را باز کردبعد سلام و احوال پرسی مرد همسایه گفت باید مطلبی با شما در میان بزارم و بسیار ضرور هست که باخبر شوید منم با ترس و دلحوره کنار برادر خود ایستاد شدم که چه خبر شده این وقت شب !!!
مرد همسایه گفت از مزار زنگ آمده برایم که تا یک ساعت دیگه وقت دارید یک پیاله چای سیاه دم کنید و بنوشید کهو همچنان ادامه دادکه طفلی درکابل به دنیا آمده و لب به سخن گشوده که گفته چای سیاه بخورید چون داروی ضد کروناست !!!!
منم خنده ام گرفت چون جالب ترین جوکی بود که تا حالا شنیده ام و بعدبرادرم خداحافظی کرد و دررا بست .

و من آن وقت شب آنقدر خندم گرفت که نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم و برکشتم به اتاقم ..

بعد به فکر رفتم گفتم کشورهای ابر قدرت درتلاش ساخت دارو هست اما مردم افغانستان خرافات و سخنانی که باعقل و منطق جور در نمی آید آخر فهمیدن چای سیاه شفا بخش !!!

در تعجبم که چرا این سخنان بیهوده و تمسخرآمیز را باورمیکنند

اگر بحث چای سیاه هست که کشور ایران بزرگترین تولید کننده ای چای بوده و ما هم هرروز حتما میخوریم بخاطر رفع خستگی پس چرا مبتلایان هرروز زیاد شده میرود از ایران گرفته تا افغانستان اما ما نصف شب دروازه مردم را میزنیم که چای سیاه بخورین اونم ظرف دوساعت که کرونا به شما سرایت نکنند!!

بعد گوشیم زنگ آمد دوستم بود گفت که خوبی ؟
گفتم شکر ..
بعد گفت راستی همین الان چای سیاه بخور که طفلی متولد شد و گفته ظرف دوساعت چای بنوشین که تورا کرونا نمی گیرد هیچ وقت😕
گفتم تو هم باور کردی !!
برایش گفتم عزیز من این سخن هرکسی گفته منطقی نیست اگر خدا بخواهد بدون خوردن چای سیاه شفا میدهد پس بخواب لطفا !!
باز هم در فکر فرو رفتم و تاسف خوردم اززنگ پشت زنگ گرفته تا آمدن به پشت دروازه و مردمان ساده لوح که بدون فکر باورمیکنن !!
که موارد صحی و راز و نیاز با خدایش برای سلامتی را کنار گذاشته و تمام تلاش برای انتشار این خرافات هست که چای سیاه بنوشید اونم ضرف دوساعت که شفا بخش هست !!
با خود گفتم خدایا به تو پناه میبرم و همه مردم از این جهل و خرافات در امان نگه دار و هدایت اش کن ...

دوباره خواستم بخوابم که از کابل زنگ آمد که از بلند گوهای داد میزنند که چای سیاه بنوشین که نیم ساعت مدت برای شفا یاب شدن بمانده زود باش همین الان چای دم کن و بنوش اما من این بار واقعا صبرم لبریز شد گفتم شما خواب ندارین لطفا منطقی فکر کنید بعد گوشی را قطع کردم

بعد خوابم پرید رفتم آشپزحانه که آب بخورم که یکباره دیدم و چشمان چهارتا شد دیدم که چای سیاه دم شده جلوی خانواده گذاشته دارن میخورن و منو هم گفت بیا بخور گفتم چرا آخر شما باور میکنید چرا خودتان به زحمت نمی اندازید وتعقل نمی کنید اگر خدا کمک مان کنند بدون چای سیاه کمک میکنند .
بعد دوباره برگشتم به اتاقم که زنگ دیگر آمد از ایران که فامیل مان بود جواب دادم بعد احوال پرسی گفت چای سیاه نوشیدی اگر ننوشیدی حتما بنوش گفتم حالی ببین این سخن جهانی شد و رفت ...
اینجا بود که تصمیم گرفتم گوشیم را خاموش کنم تا از سفارشات دوستان و اقوام درباب چای سیاه در امان باشم !!!!
بعد خوابم برد و شب جای سیاه هم اینگونه گذشت
اما چرا باور میکنیم به این سخنان بیهوده و خرافات ؟؟
جواب واضح و روشن ...
از عدم آگاهی مان از دین اسلام گرفته تا نیندیشند مان در باب هر موضوع و زود باوری های مان و جاهلیتی که هنوز باقیست 😟😟

خدایا مارااز جاهلیت درامان نگه دار!!!

آسنا آمنه


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
خرافات
کرونا
نظرات بینندگان:

>>>   در زمان ظاهر شاه آوازه شد که کدام عروس همراه خشوی خود جنگ کرده است و خشوی او ،او را دعای بد کرده است و عروس اش به خر تبدیل شده است و این خر فعلاً در دهمزنگ در باغ وحش است.
مردم از هر طرف شهر کابل گروه گروه به باغ وحش کابل می آمدند تا این عروس به خر تبدیل شده را ببینند.
مدیر باغ وحش نیز از موقع استفاده کرده،یک خر را در یک قغس در باغ وحش انداخت و مردم تکت میگرفتند و داخل باغ وحش میشدند تا این عروس خر شده را ببینند.
مردم از پیش قفس خر تیر میشدند و میگفتند: حیف.صد حیف .این عروس بیچاره چقدر مقبول بوده است و به ناحق با خشوب خود جنگ کرده است.
از چشم های خر معلوم میشود که عروس جوان و مقبول و دارای چشم های سیاه و مقبول بوده است.
همچنان از چشم های خر معلوم میشود که حالا بیچاره پشیمان شده است.
مردم از دهمزنگ پیاده تا زیارت دوشمشیره ولی می آمدند و در زیارت بخاطر اًن عروس خر شده دعا میکردند که دوباره به انسان تبدیل شود.چون که از چشمانش معلوم میشود که از جنگ با خشویش پشیمان است.

>>>   به نظر دهنده اول:
اصل قضیه طور دیگر است:
ظاهر شاه یک دختر خود را به پسر نعیم خان،برادر داود خان داده بود.
همه شان در ارگ زندگی میکردند.
چون دختر ظاهرشاه شهزاده بود،به گفت خشوی خود نمیکرد و هر کاری که او میگفت،انجام نمیداد.
گپ شان به جنگ و غالمغال کشید .پسر نعیم خان همراه خانم اش،یعنی دختر ظاهرشاه از ارگ کوچ کردند و در دهمزنگ در یک خانه زندگی میکردند.
خشوی دختر ظاهرشاه آوازه انداخت که عروس اش خر شده است.
بعداً کودتا داود خان صورت گرفت و فامیل ظاهر شاه نزد پدر شان به ایتالیا میرفتند.
دختر ظاهر شاه نیز پنجصد افغانی همراه یک خط در بستر نادر نعیم،پسرش که در هنگام خواب بود،گذاشت و خودش همراه بقیه فامیل به ایتالیا رفت.
پسر نعیم خان برادر زاده داود خان نیز چند وقت بعد از طرف پدرش نعیم خان که وزیر خارجه بود،در سفارت افغانستان در لندن ماموریت بدست آورد و همراه پسر خود عازم لندن شد و خانم اش.دختر ظاهرشاه نیز به لندن آمد و همانجا زندگی کردند.
باقی قصه زندگی شان را نادر نعیم،خودش در پروگرام سراچه بیان داشت.

>>>   نه بابا
ما افغان ها عقل را خیلی وقت است در تاقچه گذاشه ایم
حلا کی آن را پاین بیاره؟
ای وای

>>>   گفتند که این طفل در کارته نو تولد شده مگر هیچ کس خود را زحمت نداد که تا کارته نو برود و از این طفلک قندول بپرسد که در پهلوی تداوی کرونا در مورد جنگ بین غنی و عبدالله و در مورد طالب و داعش و القاعده و در مورد ایران و آمریکا و روس و آمریکا و چین و آمریکا و افغانستان و پاکستان و خط دیورند و حقوق زنان و فرار هم وطنان سیک و هندو از کشور و باقی مسائل چه پیشنهاداتی و چه راه حل هایی دارد مگر حیف شد چون آن طفلک گفتند برای دو ساعت ترانزیت دنیا آمده بود و دوباره سفر اش را به بی نهایت در پیش گرفت و سوال های ما لی جواب ماند.
حال مهمتر از همه اینکه شاید یکی دو روز بعد زیارت جدیدی در ساحه کارته نو ایجاد شود که همان خوابگاه ابدی این طفلک خواهد بود.

>>>   سلام
نویسنده گرامی این افسانه چای سیاه که هموطنان ما آوازه ان را انداخته اند ، تنها در افغانستان و شهر های آن دهن به دهن نمی گردد ، اکنون متاسفانه همین افسانه ایکه ناشی از جهالت و خرافات و عقاید دوره عصر حجریست ، در دیگر کشور ها بین افغانها مثل ویروس کرونا شیوع پیدا کرده ، دیروز یکی از برادر زاده هایم که در آلمان زندگی می کند با خنده و تمسخر گفت که همسایه پهلویی ما یک جفت افغان اند که خانمش دروازه اپارتمان ما را دیروز زد زمانی که مادرم در را برویش باز کرد زن همسایه گفت که چای سیاه بخورید و یک الحمد و سه قل را سه بار بخوانید و بدور خود پف کنید ، از کرونا نجات پیدا می کنید و جالب اینجاست که این خانم به خانه همه افغانها می رود و یا هم تلفون می کند و همین موضوع را تکرار بیان می کند .

>>>   یکی از علمای دینی اسلام برای خدمت به خلق الله کشف بزرگی نموده است غیرمسلمانان فکر نمیکنند مسلمانان بجز کشتن وخو هنریزی وخشونت کاردیگری بلد نیستند ، حالا با این دست آورد برای شاند ثابت میشود که فکر شان نادرست بوده ،
این عالم دینی بعد از تحقیقات زیاد به این نتیجه ذسیده است که کرونای مرگبار تنها نیست که اسلام ئکفر را خانه نشین ساخته بلکه لشکر اجنه نیز همدست کرونا شده است واین ههمکاری همانند همکاری بین دو گروه ترورست داغش والقاعذده است ،
حالا اگر کفار توانستند که کرونا را نابود سازند نابودی اجنه صرف از دست مسلمانان ممکن است آنهم نه هرمسلمان بلکه افرادی خاصی میتوانند این خدمت بزرگ رابرای جلوگری از نابودی بشریت انجام دهد
ر

>>>   از خاطرات خانه سامان داود خان!
خانه سامان داود خان قصه میکند که یک روز او به من گفت که رییس محافظین ارگ را بخواه!
من رفتم و او را آوردم.
داود خان رو به او کرد و گفت:آیا من در ارگ محبوس هستم؟
رییس گارد گفت:نی صاحب.
بعداً پرسید:خی چرا وقتی که من به شهر میزوم،از پشت من با لباس شخصی،چپ چپ می آیی؟
اگر خلق و پرچم نخواسته باشند،من هزاران توپ و تفنگ هم داشته باشم،مرا به قتل خواهند رساند.
رییس محافظین ارگ گفت:راست میگویید صاحب.
منبعد من شما را به خلق و پرچم میسپارم.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است