تاریخ انتشار: ۱۱:۴۱ ۱۳۹۸/۸/۷ | کد خبر: 160704 | منبع: | پرینت |
بعد از ظهر همینکه از خواب بیدار شدم، دیدم که تبدیل به یک دختر خانم شدهام. تمام وجودم تغییر کرده بود. شبیه مسخ. از این استحاله و دگرگونی غیرقابل پیشبینی چه حسی میبایست داشته باشم، هر ذهن خیالپرداز میتواند حدس بزند. برای اینکه شک خودرا برطرف کنم، با یک چادر و پوشش کاملا معمولی از خانه بیرون شدم. لحظهای مکث کردم تا ببینم جهان را شبیه قبل(شبیه دوران مرد بودنم) میبینم، یا نه، واقعا رنگها و اضلاع و ارقام و غیره در نگاه یک دختر/زن وارونه میشود!؟ چیزی نبود، خیلی معمولی، شبیه یک مرد دنیا در چشمم متصور میشد.
چند قدم که جلو آمدم، کنار پایه برق، به پسر همسایهمان برخوردم که هیچگاه کار و درگیری واضحی ندارد، از صبح تا غروب همانجا مینشیند و چرس دود میکند. تا از او عبور کردم با تهدید و تمسخر گفت:«سیلو که جمپ اس دخترخاله» در صورتی که نه جمپ بود و نه من با سرعت میرفتم. چیزی نگفتم. جلوتر که آمدم، پیر مرد کفاش که همواره چهار جفت مگس دور دهنش در حال پرواز است، بلند صدا زد:« بیا که بوتهایته پاک کنم نی، راضی نشدی لیسش میزنم...» با وجودی که دمپایی پلاستیکی به پا داشتم و هیچ جای رنگ نداشت. سرم را پایین انداخته به راهم ادامه دادم. خواستم بروم دکان چیزی شاید یک بطری آب بخرم، تشنه شده بودم، پایم را به آستانه در نگذاشته بودم که صدای دکاندار آمد:« اینه بخیر آمدی، چه کار اس، دکان دکان خودت اس، پیش بیه قندولِ کاکایش» آب گرفتم، ولی دکاندار راضی نشد، گفت:« جان کاکا، نمبرته بتی نی، که باز نصف شب برایت کریدیت متیو کنم، لازمت میشه...» اغوا شدم که چیزی در خور دهن این کاکا دکاندار بگویم، ولی حرفم را نمیفهمید. همچنان چیزی نگفتم. با همین حس مرموز، نامعلوم و عجیب از سرک/جاده عبور میکردم که یک مرد نکتاییپوش - شاید استاد دانشگاه، شاید یک مأمور بلند رتبه دولت و...- ماشین مدل بالایش را جلو پایم توقف داد و با لحن چندشآور گفت:«کجا برسانمت جاااانم، بیه بشین، هله دیگه...» من که جایی رفتنی نبودم، فقط نگاهش کردم و حجم تنفرم افزایش یافت. راستش نمیدانستم کجا بروم و چه کنم، وقتی تمام مردان شهر خواسته نخواسته کاری به من داشتند. در همین اندیشهها بودم که یک پولیس با همراه مسلحش از نزدم عبور کرد، صدایش را شنیدم که گفت:« با کی قرار داره، لباس ای فاحشه ره ببی تو...»
یک ساعت شاید نشد، من درون شهر جام ماندم، لال شدم، زبانم بسته شد و زود به خانه برگشتم، خوابیدم تا دوباره به مرد تبدیل شوم؛ زن بودن اینجا خیلی سخت بود باور کنید.
با حرمت
خشنود خرمی
>>> ههههههه ها داستان خیلی جالب بود به امید اینکه دگر اینگونه خواب نبینی.
HA.AF
>>> حتماً دختر های این چنینی در شهر وجود دارد که مردان احمق بد بخت عادت کرده اند تا هرزه گویی کنند.
کمپنی درملوک باید بیاید و خوب را از بد بخت تفکیک کند.
>>> دختران فعلی با لباسهای برهنه و به قول ایرانیها لباسهای لاتی و با یک سیر مواد فشن و ارایش که به سروصورتش هر روز میزنند حق دار هستند که مردها اذیتش کنند.
>>> جناب خشنود
والله بالله تالله حق را گفته اى ولى نميدانم چرا آن پوليسك مردك به تو تهمت فاحشگى زده است ؟
با احترام ريحانه حسينى از سويدن
>>> خوب شد طرف ارگ نرفتی ،
>>> واقعیت همین است
>>> این خوب شد بی عقل نشدی و کدام معامله نکردی که باز داکتر های شفاخانه همه چاره شما را کرده نمیتوانست
>>> بسیار آموزنده بود احسن
>>> خشنود خرمی تخریب نه بلکه انتقاد سازنده. نه افراط نه تفریط . من قبول دارم که برای دختر مشکل است. اما نه این مقدار که شما تمام جامعه را فاسد نشان دادید. لطفا هنر نویسندگی را با وجدان اخلاقی مخلوط کنید.
>>> بارک الله
>>> سلام. خو خیلی خیلی چانس کدی اگه پلیس می فامید که مرد هستی خو توره به جرم انتحاری یا داعش ویا زنندانی فراری می گرفتت آن قدر می زدید که مرد بودن و زن بودن ره بکلی فراموش می کدی می گفتی مه خو خنثی هستُم ولی دیگه ای کاره نکنی که بسیار بسیار کاری خطرناک است . رفیق جان .
طاهر
>>> تا يكجايي خوانده ديدم با عجله نوشته و نشر شده يك جا غلطي داشتي بوتل اب را بطري اب نوشته كرده بودي متباقي طنز تان را نخواندم چون در بطري تيزاب ميباشد نه اب . باييد يكبار قبل از نشر مضمون خود را ميخوانديد.
رستم خان
>>> سلام به رستم خان آقای رستم خان نمی دانم شما در کجای از این دنیا زندگی می کنی که هنوز اسم بطری آب را هم نشنیده ای ازی مضمون که نوشته کدی ای کاش نوشته نمی کدی برویدکمی فارسی یاد بگیرید.
خوننده ای دیوانه
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است