تاریخ انتشار: ۱۰:۱۸ ۱۳۹۶/۴/۲۵ | کد خبر: 135916 | منبع: | پرینت |
رهبری حکومت وحدت ملی در برانگیختن نارضایتی ملی نسبت به خود ریکارد قایم کرد.
از اقوام، اقشار، احزاب و اشخاص سیاسی کسی باقی نمانده تا انزجار و نفرت خویش را از عدم مشروعیت و مقبولیت حکومت و رهبری موجود سیاسی در کشور ابراز نکرده باشد.
حکومت وحدت ملی با ضربه زدن به وحدت ملی میان اقوام و اقلیت های اجتماعی تباری در کشور، برعکس باعث شکل گیری وحدت ملی برعلیه خود و سیاست های غلط، ناعادلانه و تمامیت خواهانه خود شده است.
در دو نشست جداگانه در قندهار و هرات به محوریت برادران پشتون ما، نسبت به ناکار آمدی حاکمیت موجود و لطمه های ویرانگر ناشی از ناکار آمدی سیاست ها و برنامه های آن بر کلیت حیات سیاسی و اجتماعی کشور انتقاد صورت گرفت.
اشتراک کنندگان هر دو نشست متذکره خواهان کنار رفتن رهبران حکومت وحدت ملی در صورت اصلاح نشدن و ادامه دادن به وضع موجود شدند. چیزی که در حدود دو ماه قبل از طرف رستاخیز تغییر در پی یک اعتراض مدنی با دادن خون و بر افراشتن خیمه در خیابان های کابل مطرح شد.
مقاومت حکومت در برابر این خواست مشروع ملی و زدن اتهام و برچسب های نابجا بر معترضین رستاخیز تغییر، حکومت را بیشتر از پیش به انزوا برده و متقابلا گروهای بیشتر دیگری را در داخل و خارج کشور در محور این داعیه رستاخیز تغییر بسیج می کند.
برای عبور از بن بست کنونی باید بتوانیم با ایجاد هم نظری و وفاق میان همه طیف ها و طبقات ناراض از وضع موجود، به یک راه حل ملی و مورد قبول همه مردم افغانستان دست یابیم و البته که وجود رژیم نامطلوب و حاکمان نامحبوب حاضر، این روند را تسهیل و این مامول را تعمیل خواهد کرد.
برنا صالحی
>>> سلطان ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقی (465-485) وقتی به اصفهان رفته بود، چندتن از غلامان در یکی از مزارع گاوی را دیدند که ظاهرأ صاحبی نداشت و آنرا ذبح نموده کباب کردند.
گاو مزبور از پیره زنی بود که با سه کودک خود از شیر آن متمنع می شدند. هنگامی که پیره زن از کشته شدن گاو مطلع شد، بی نهایت اندوهناک گردید و بر سرپل زاینده رود رفته در انتظار عبور سلطان نشست.
وقتی که موکب سلطان به آن جا رسید و ملکشاه خواست از پل عبور کند، پیره زن به صدای بلند خطاب به سلطان گفت:
ـ ای پسر الب ارسلان، اگر بر سرپل زاینده رود داد خواهی مرا نکنی بجلال ذوالجلال سوگند یاد میکنم که بر سرپل صراط از دست تو به خداوند احکم الحاکمین شکایت نمایم.
سلطان از هیبت این سخن از اسپ پیاده شد و گفت:
ـ ای مادر درهمین سرپل حکایت خود را بگوی که من طاقت آن سرپل را ندارم!
پیره زن گفت :
ـ غلامان تو ماده گاویرا که سبب معیشت یتیمان من بود کشته و کباب کرده اند!
سلطان امر فرمود هفتاد گاو بعوض آن ماده گاو برای پیره زن دادن و غلامان را تادیب کردند.
ر
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است