تاریخ انتشار: ۱۰:۵۲ ۱۳۹۶/۲/۲۸ | کد خبر: 133276 | منبع: | پرینت |
جالب و در عین حال درد آور است، دو فکر متفاوت و دو انسان افراطی یکى در حوزه تفکر سوسیالیست و دیگرى در حوزه تفکر اسلامی، دو پدیده ای که هیچ همخوانی نداشته و نخواهند داشت اما این دو از اول تا آخر برای بقایی خود همفکران خود را فروخته اند، شهنواز تنی دست به کودتا زده تا داکتر نجیب را سرنگون کند و آن بیچاره را فروخت و حکمتیار دست به شورش زد تا حکومت شهید استاد ربانی ربانی و فرمانده مسعود را واژگون کند.
خوشبختانه هر دویشان ناکام شدند و نزد مردم رو سیاه ماندند. پرسش اینجا است که مشکل اصلی در کجا است؟ حمایت از طرف پاکستان و دستور گرفتن این دو از یک آدرس؟ حاکمیت قبیله با ارزش تر از حاکمیت اسلام و اندیشه؟ نبود استقلال در تصمیم گیری های کلان از طرف کشورهای تمویل کننده و دیکته کننده؟ من که نمی دانم چه رازی نهفته است که گرگ را همراه شغال زیر یک سقف برای انجام کاری و جهت تحقق هدفی جمع می کنند.
مردم مسلمان و شهیدپرور كشور همگان گواه اند که برای تحقق این دو اندیشه، انسان های زیادی را از دست دادند، خانه های زیادی را تخریب کردند، جاده های زیادی را ویران کردند، مکتب ها و بیمارستان های زیادی را به آتش کشیدند اما بین خودشان آب از آب تکان نخورده است، دلیل این همه در کجا است؟
آیا واقعا این دو از یک آدرس برای تحقق یک فرمان بیرونی که جهت ویرانگری درونی صادر شده و می شود کار نمی کردند؟ آیا این دو چهره های ویرانگر که در تلاش تباهی مردم بودند نیستند؟ اگر چنین نیست نقطه بارز و وجه مشترک این دو در کجا است؟
عظيمى
>>> ای ره میگن تلاش بخاطر صلح که دو قطب نهایت متضاد که تشنه ی خون یکدیگر بودند - حال بغل کشی مینمایند - زنده با د صلح .مدارا وگذشت .
کمونست دوآتشه (سرگردان تحت خط فقر)
>>> از خان عبدالغفار خان پرسیدند که آیا تو پاکستانی هستی و یا مسلمان و با پشتون؟
او در جواب گفت:
سی و پنج سال میشود پاکستانی هستم.دوازده صد سال میشود که مسلمان هستم.اما پنج هزار سال میشود که پشتون هستم.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است